مقاله روانشناسی یادگیری

کاربر گرامی ،‌توجه داشته باشید ، مقالات موجود در وبسایت ، از بستر اینترنت و جستجو در سایت های اینترنتی ( بصورت خودکار) جمع آوری شده اند، لذا لطفا جهت یافتن منابع اصلی انتشار دهنده از موتورهای جستجو کمک بگیرید.

امروزه آموزش با شیوه های نوینی ارائه میشود و یکی از این شیوه ها آموزش مجازی میباشد که از جهات مختلفی همچون صرفه جویی در زمان و مکان به صرفه میباشد. نخستین گام در راستای آموزش مجازی را میتوان فرهنگ سازی ،ایجاد اعتماد و باور مردم نسبت به کیفیت بالای آموزش و مدرک آن عنوان کرد. این مرکز با بیش از ۱۰۰ مدرس و اعضای هیئت علمی دانشگاه قرارداد همکاری در جهت تدوین محتوا اعم از جزوات درسی ، امکانات مولتی مدیا و همچنین ضبط فیلم های آموزشی نموده است .
در حال حاضر مرکز پارس با اخذ مجوزهای لازم اقدام به آماده سازی بیش از 4۰۰ دوره ی آموزشی در شاخه های مختلف علمی نموده است. یکی از این دوره ها ، دوره آموزشی روانشناسی یادگیری یک دوره آموزشی بسیار کاربردی و علمی زیر گروه شاخه روانشناسی در مرکز آموزش مجازی پارس می باشد.

مقدمه: ( روانشناسی یادگیری )
مشخص نیست که روان شناسی از چه زمانی به طور رسمی رشته ای علمی شناخته شد ، اما پژوهشهای روان شناختی از اواخر قرن نوزدهم آغاز شد . ویلهلک نخستین آزمایشگاه روان شناسی را در 1987 در آلمان و ویلیام جیمز چهارسال زودتر آزمایشگاه خود را در هاروارد ایجاد کرده بود .
پویایی آزمایشگاه روان شناسی ، استقلال از فلسفه و نظریه پردازی های فیلسوفان را به ارمغان آورد . وونت در کتابی با عنوان اصل روان شناسی فیزیولوژیک ، موضوع روان شناسی را مطالعه ذهن معرفی کرد و فرآیندهای مورد بررسی در روان شناسی را محرک های کنترل شده و پاسخهای قابل اندازه گیری دانست که با آزمایش و درون نگری به دست می آید .

ساختارگرایی و کارکردگرایی ( روانشناسی یادگیری )
دو کمیت معروف ساختارگرایی و کارکرد گرایی با شروع قرن بیستم شکل گرفت .
ادوارد تیچنر ( 1867 ـ 1927 ) از شاگردان وونت بود که مکتب روان شناسی او به ساختارگرایی شهرت یافت . ساختارگرایی ترکیبی است از تداعی گرایی و روش تجربی .
دیدگاه تداعی گرایی بر این باور بود که ضمیر خودآگاه انسان ، حوزه مناسبی برای بررسی علمی است . بمنظور بررسی پیچیدگی های ذهن ، این تداعی ها تجزیه می شوند و آنگاه هر مفهوم به صورت منفرد مطالعه می شود .
روش تجربی مورد استفاده تیچنر همانند وونت ، روش درون نگری بود که نوعی تحلیل خود است در این روش شرکت کنندگان بطور شفاهی به گزارش کردن تجاربی می پردازند که اندکی قبل در معرض آن قرار گرفته بودند و از افراد خواسته می شود که آنچه در مواجهه با اشیاء یا رویداد تجربی کرده اند ، گزارش کنند و آن پدیده را تفسیر نکند بعبارت دیگر از دانش خود درباره آن شیء یا رویداد استفاده نکنند .
روش درون نگری ، اغلب دشوار غیرواقعی است زیرا به سختی می توان انتظار داشت که افراد ، معانی را نادیده بگیرند ، زیرا ذهن انسان طوری سازمان نیافته است که اطلاعات را بطور دقیق دسته بندی کند .
شکل دیگر اینست که ساختارگرایان ، تداعی مفاهیم را مطالعه کرده اند اما درباره اینکه این تداعی ها چگونه بودجود می آیند ، کمتر بحث کردند ، اگرچه درون نگری ، روش مناسبی در مطالعه فرآیندهای ذهنی برتر ، مانند استدلال و حل مسئله این فرآیندها از احساس و ادراک فوری کاملا متفاوت اند.

 

کارکرد گرایی ویلیام جیمز
در مکتب کارکرد گرایی فرض بر این است که فرآیندهای ذهنی و رفتارهای موجود زنده به او در انطباق با محیط کمک می کنند . این مکتب فکری در دانشگاه شیکاگو با کارجان دیولی ( 1900) ویلیام جیمز و آنجل ( 1907 ) توسعه یافت .
ویلیام جیمز از تأثیرگذارترین نظریه پردازان این مکتب است که کار مهم او در روان شناسی تالیف دو جلد کتاب با عنوان اصول روان شناسی است که خلاقان به عنوان کتاب درسی چاپ شد . او تجربه گرایی بود که باور داشت تجربه ، نقطه شروع بررسی تفکر است . او بر این باور بود که مفاهیم ساده ، رو نوشتی منفعل از درون داده های محیطی نیستند ، بلکه محصول افکار و تفکر انتزاعی انسان هستند . از نظر دیولی  فرآیندهای روان شناختی را نمی توان به اجزائی جدا از هم تقسیم کرد . از نظر او ضمیر خودآگاه را باید منظری کل نگر بررسی کرد محرک و پاسخ نقطه یابی را توصیف می کنند که بوسیله اشیا و رویدادها ایفا شده است ، ولی این نقشها را نمی توان از واقعیت کلی آنها جدا کرد .
افکار کارکرد گرایان متاثر از آراء داروین درباره تکامل بوده و سودمندی فرآیندهای ذهنی در کمک به موجود زنده در انطباق با محیط و حفظ بقا را مطالعه کردند . کارکرد گرایان مخالف روش درون نگری بودند و علت آن را ، نحوه مطالعه آگاهی می دانستند . درون نگری می کوشد آگاهی را به مطالعه عوامل جداگانه محدود کند . این امر از نظر کارکرد گرایان غیرممکن است . دیویی ( 1900 ) بر این اعتقاد بود که نتایج تجارب روان شناختی باید در آموزش و نیز در زندگی روزمره کاربرد داشته باشد اگرچه این هدف قابل تحسین است ، مشکلاتی نیز به وجود آورد ، زیرا صورت مسئله کارکردگریی ، گسترده تر از آن بود که محور مشخصی داشته باشد . این نقطه ضعف ، راه را برای شرد رفتاگرایی بعنوان نیرویی مسلط در روان شناسی هموار کرد .
رفتارگرایی :
از نظر رفتار گرایان ، یادگیری به معنی تغییر در شکل یا فراوانی رفتار است که ، رفتارهای فراگیر مورد سنجش قرار می گیرد تا زمان مناسب برای آموزش مشخص شود .
یادگیری مستلزم تنظیم محرک های محیطی است تا فراگیر بتواند پاسخهای مناسب را از خود بروز دهد و آن پاسخها را تقویت کرد .
هدف از آموزش در رفتارگرایی این است که فراگیر به درستی به محرکها پاسخ دهد و این امرمستلزم تقسیم مطالب درسی به بخشهای کوچکی است که می توان به ترتیب بر آنها تسلط یافت .
اصول آموزش در رفتارگرایی ، رابطه نزدیکی با یادگیری دارد ، زیرا هدف آموزش ،ایجاد تغییر در رفتار است.

شناخت گرایی ( روانشناسی یادگیری )
اصول آموزشی مهم در این نظریه ، شامل فعال بودن فراگیر ، استفاده از تحلیلهای مرتبه ای در طراحی آموزشی ، تاکید بر ساختار و سازماندهی دانش و مرتبط کردن دانش جدید با ساختارهای شناختی قبلی فراگیر است .
این نظریه سازماندهی شناختی و توسعه شبکه های تفسیر روابط و نظامهای تولید تاکید دارد و پدیده هایی مانند یادگیری مفهوم ، تفکر ، استدلال ، حل مسئله ، انتقال و یادگیری مهارتهای پیچیده را مطالعه می کند .

ساختن گرایی ( روانشناسی یادگیری )
در رویکردهای ساختن گرایی ، دنیای ذهنی فراگیر اهمیت خاصی دارد . زیرا فراگیر اطلاعات را به درون پرده و آنها را به روش هایی پردازش می کند که بازتابی است از نیازها ، آمادگی ها ، نگرش ها باورها و احساسات او .
ساختن گرایان بر این باورند که آموزش ، به فراگیری و محیط بستگی دارد .
رویکردهای ساختن گرا ، وجوه مشترکی با نظریه های رفتارگرایی و شناختی دارند ، از جمله درگیر کردن فعالانه فراگیر در یادگیری و سازماندهی موقعیتها ، تا فراگیر بتواند حداکثر اطلاعات را یاد بگیرد .
رویکردهای ساختن گرا ، اغلب بر « بافت اجتماعی » یادیگری از طریق گروههای همکار و الگوهای اجتمعی تاکید دارند ( دری و لسگلد ، 1996 )
روان شناسی گشتالت
در اوایل قرن بیستم و با تحقیقات روان شناسی آلمانی ، که الگو ، یا « کل » را مطالعه کردند ، بنیان نهاده شد ( ورتهایمر1945 )
از نظر روان شناسان گشتالت ، یادگیری واقعی مستلزم توجه و دستیابی به معنی است فهمیدن و برقرار ارتباط بین اجزاء و کل ، از مفاهیم عمده این نظریه است . فرد یاد گیرنده ، مسائل را با سازمان دادن و « بینش » حل می کند نه از طریق شدن طی شدن .
نظریه گشتالت اساساً در مورد یادگیری به کار می رفت و اصول سازماندهی در ادراک را تعمیم می داد . اما پس از درود نظریه پردازان گشتالت . « آمریکا این نظریه وارد مقوله یادگیری نیز شد .» به استناد دیدگاه ، یادگیری پدیده های است شناختی که مستلزم ادراک به شیوه ای متفاوت است .
نظریه پردازان گشتالت با نظر رفتارگرایان درباره نقش آگاه موافق نیستند آنان با این فکر نیز مخالفند که می توان پدیده را به عناصر تشکیل دهنده آن تجزیه کرد .
رفتارگرایی برمکتب تداعی تاکید رده و کل را با مجموعه اجزاء آن برابر می داند.
روان شناسان گشتالت براین باورند که ، معنی داراست و این معنی وقتی زایل می شود که کل به عناصر تشکیل دهنده خود کاهش یابد .
نظریه های آموزش یادگیری بر عوامل مختلفی ، که از نکات عمده در کسب مهارت ، راهبرد و رفتار تاکید دارند . این عوامل عبارتند از : سازماندهی مطالب درسی ، عرضه آنها در بخشهای قابل فهم ، فراهم کردن فرصت تمرین برای فراگیری ، ارائه بازخورد صحیح برنامه ریزی برای مرور مطالب ارائه شده در کلاس .
اغلب دیدگاههای یادگیری و آموزش بر اهمیت عوامل انگیزشی فراگیر تاکید دارند که عبارتند از :
درک ارزش یادگیری خود ـ کار آمدی ، انتظارات مثبت از نتایج و داشتن استنادهایی بر توانایی ، تلاش و استفاده از راهبردهای مناسب مبتنی هستند .
یکپارچگی نظریه و عمل
نظریه و عمل ، مکمل یکدیگر بوده و هدف هر دو ، بهبود فرآیند یاد دهی ـ یادگیری است و هیچ یک از این دو عامل به تنهایی کافی نیست . نظریه یادگیری جایگزین تجربه نیستند و نظریه فاقد تجربه نیز می تواند گمراه کننده باشند . زیرا ممکن است تاثیر عوامل موقعیتی را در نظر نگیرد و یا کمتر از مقدار لازم آن را حساب آورد . از سوی دیگر ، نظریه ها ، چهارچوب هایی را فراهم می کنند که با توجه به آنها می توان تصمیمات آموزشی را اتخاذ کرد .
متقابلاً تجربه بدون نظریه می تواند موجب اتلاف وقت و بالقوه آسیب رسان باشد . نظریه و عمل ( تمرین ) بر یکدیگر تاثیر گذارند . بسیاری از نظریه ها سرانجام در کلاس درس اجرا می شوند و بدین وسیله زمینه را برای اصلاح و تجدیدنظر فراهم می آورند .
روشهای تحقیق در روان شناسی یادگیری
سنجش یادگیری و تحقیق درباره آن دشوار است و این دشواری به این دلیل است که این پدیده به صورت مستقیم قابل مشاهده نیست ، بلکه از نتایج و پیامدهای آن می توان به وجود آن پی برد .
پاسخگویی به سوالات ذیل جهت تعیین شرایط پژوهش ضروری است :
چه کسانی در پژوهش شرکت می کنند ؟
مطالعه مورد نظر در چه محیطی انجام می گیرد ؟
از چه شیوه هایی برای بررسی استفاده خواهد شد ؟
چه متغیر ها و پیامدهایی اندازه گیری می شوند ؟
عمده ترین راههای سنجش نتایج یا پیامدهای یادگیری عبارتست از : مشاهده مستقیم ، پاسخهای کتبی ، پاسخهای شفاهی ، تعیین میزان یادگیری بوسیله دیگران و خود سنجی .
مشاهده مستقیم ( روانشناسی یادگیری )
هدف از مشاهده مستقیم تعیین این امر است که آیا یادگیری رخ داده است یا نه ؟
مشاهده مستقیم به شرطی می تواند شاخص روایی از یادگیری باشد که ساده و مشخص بوده و استنباطهای بسیار اندکی را از طرف مشاهده کننده موجب می شود .
دشواری های مشاهده مستقیم
1 ـ به دلیل تاکید بر آنچه قابل مشاهده است ، از فرایندهای شناختی وانفعالی زیربنایی رفتار غفلت می شود .
2 ـ اگرچه مشاهده مستقیم رفتار نشان می دهد که یادگیری اتفاق افتاده است ، بروز رفتارهای نامناسب به معنی یادنگرفتن نسبت .
پاسخهای کتبی
میزان یادگیری اغلب براساس پاسخهای کتبی ، مانند آزمون ، مشق شب ، مقالات و گزارشها ارزیابی می شود .
هنگامیکه فرض شود ملاکهای واقعی یادگیری ، پاسخهای کتبی اند ، باور معلم این است که فراگیران حداکثر تلاش خود را می کنند و هیچ عامل نا مربوط دیگری ( مانند خستگی ، بیماری و . . . ) بر فرد تاثیر نمی گذارد بنابراین باید این عوامل نا مربوط را که ممکن است بر عملکرد فرد تاثیر بگذارد ، شناسایی و در صورت امکان برطرف کرد .
پاسخهای شفاهی
پاسخهای شفاهی ، بخش جدایی ناپذیر فرهنگ است و مانند پاسخهای کتبی ، تصور معلم این است که پاسخهای شفاهی بازتابی است از آنچه فراگیران می دانند . این پیش فرض ، همواره قابل اطمینان نیست .
در بیان مکنونات درونی ، مشکلات وقتی بوجود می آید که در برگردان کلامی آنچه فرد می داند ، به دلیل ناآشنایی با اصطلاحات ، ترس از صحبت کردن یا دشواری های کلامی ، انتقال به شکل درست صورت نگیرد .
تعیین میزان یادگیری به وسیله دیگران
راه دیگر سنجش یادگیری ، استفاده از نظر افراد دیگر ( معلمان ، والدین ، مدیران ، پژوهشگران ، همسالان و غیره ) و درجه بندی کمیت یا کیفیت یادگیری فراگیران است .

خودسنجی
خود سنجی گزارش است از درجه بندی و یا بیان عباراتی درباره فرد که خود او انجام می دهد این روش به شکلهای مختلفی مانند پرسش نامه ، مصاحبه ، یادآوری برانگیخته شده ، بلند فکرکردن و گفتگو صورت گیرد .
یادگیری و فلسفه
از چشم اندازه فلسفی ، یادگیری را می توان در بحثهای مربوط به معرفت شناسی دنبال کرد که در این بحثها ، مطالعه منشأ ، ماهیت ، محدودیت و روشهای شناخت مورد توجه است . دو نظریه مهم درباره منشأ شناخت و رابط آن با محیط ، خردگرایی و تجربه گرایی است که به درجات مختلف در نظریه های جدید یادگیری قابل تشخیص است .

خردگرایی ( روانشناسی یادگیری )
خردگرایی مکتبی است که منبع شناخت را ذهن انسان می داند ، اگرچه انسان اطلاعات خود را از دنیای بیرون به دست می آورد ،ایده ها و افکارش ناشی از کارکرد ذهن است .
تفاوت بین ذهن و ماده ، بطور برجسته در دیدگاههای خرد گرا نسبت به شناخت انسان تصویر شده است ، در نظرات افلاطون دیده می شود او معتقد بود که شناخت می تواند مطلق باشد و با استدلال ناب به دست آید .
عقاید خرد گرایان در آثار کارت فیلسوف و ریاضی دان نیز مشهود است ، او از « شک » به عنوان روش کاوش گری و تحقیق استفاده کرد . این واقعیت را که می توان شک کرد ، او را به این باور رساند که ذهن ( فکر ) وجود دارد ، چنان که در جمله مشهورش : « فکر می کنم ، سپس هستم » نیز انعکاس یافت .
ایمانوئل کانت فیلسوف آلمانی در کتاب نقد خرد ناب به دوگانگی ذهن ، ماده اشاره کرد . دکارت و کانت معتقد بودند که خرد و استدلال بر اطلاعاتی تاثیر می گذارد که از جهان بدست آمده است .

تجربه گرایی
تجربه گرایی به عنوان یگانه منبع شناخت تاکید دارد که این دیدگاه متعلق به ارسطو است . او اصل تداعی را که در روان شناسی در مبحث حافظه بررسی می شود مطرح کرد . یادآوری یک شیء یا مفهوم ، به خاطر آوردن اشیاء یا مفاهیم مشابه یا متفاوت به تجاربی مرتبط است که از لحاظ زمانی یا مکانی به شیء یا مفهوم اصلی نزدیک است .
تجربه گرایان از همان ابتدا براین باور بودند که جهان بیرون ، مبنای اثر پذیری انسان است . اغلب آنان با این اندیشه موافق بوده اند که اشیاء یا ایده ها تداعی می شوند تا محرک های پیچیده یا الگوهای ذهنی را به وجود آوردند .
لاک ، برکلی ، هیوم و میل از شناخته شده ترین فیلسوفانی اند که از دیدگاه های تجربه گرایان حمایت کرده اند .
اگرچه موضع گیریهای فیلسوفان و نظریه های یادگیری بر یکدیگر منطبق نیستند ، رفتار گرایان معمولا تجربه گرا هستند . و یادگیری ها بوسیله نوعی تداعی اتفاق می افتد اما نظریه هایی شناختی بر خردگرایی تاکید دارند .

درک کامل یادگیری انسان
جهت یادگیری فزآینده به آموزش و یادگیری مادام العمر ، دو عامل مهم در رقابت جهانی بین ملتها و شرکتهای تجاری و صنعتی است . این امر موجب افزایش هزینه های آموزشی شده و نیز توجه فزاینده ای را به پیامدها و نتایج آن جلب کرده است .
آنچه باید در محیط کار و زندگی اجتماعی آموخت ، مجموعه پیچیده ای از دانش سنتی و جدید ، همراه با مهارتهای زندگی روزمره و تخصصی و انواع گسترده ای از ویژگیهای فردی مانند : انعطاف پذیری ، پذیرندگی ، استقلال ، مسئولیت پذیری و خلاقیت است .

فرآیند اصلی در یادگیری ( روانشناسی یادگیری )
نخستین قدم در ایجاد درک جامع از یادگیری ، تمیز این نکته که همه یاد گیریها به یکپارچه کردن دو فرآیند کاملا متفاوت ، یعنی
1 ) فرآیند تعامل بیرونی بین فراگیر و محیط اجتماعی ـ فرهنگی یا مادی وی
2 ) فرآیند روان شناختی درونی و نحوه هر دو فرآیند باید به طور فعال درگیر شوند تا یادگیری اتفاق بیفتد .
ابعاد سه گانه یادگیری
هر نوع یادگیری همواره در برگیرنده سه بعد شناختی ، عاطفی و اجتماعی است .
بعد عاطفی یا روان پویایی ، شامل انرژی روانی ، احساسات و انگیزه ماست و وظیفه نهایی این بُعد ، تامین روانی فراگیر و در نتیجه ،توسعه احساسات در فرد به طور هم زمان است . دو بعد شناختی و عاطفی همواره با کششهای نشات گرفته از فرآیند تعامل فعال میشوند و یا فرآیند درونی اکتساب و بسیط ، یکپارچه می شوند .
بنابراین همه یادگیری های شناختی ، بوسیله عواطف درگیر ، « احاطه » می شوند یعنی یادگیری بوسیله امیال ، علایق و ضرورت یا اجبار انجام می شود .
بعد اجتماعی ( محیط ) تعامل بیرونی است ، مانند مشارکت، ارتباط و همکاری .
انواع یادگیری
چهارنوع یادگیری متفاوت که دربافتهای مختلف فعال و به انواع متفاوتیاز نتایج یادگیری منجر می شود ، عبارتست از : یادگیری تراکمی ، جذب ، انطباق و تبدیلی .
1 ـ یادگیری تراکمی :
در سالهای اول زندگی بیشتر است و در سالهای بعد در موقعیتهای خاص اتفاق می افتد و ویژگی این نوع یادگیری ، شکل گیری یا تکوین پراکنده آن است ، یادگیری جدیدی که بخشی از یادگیری های قبلی نیست . شرطی شدن رفتارگرایان در روان شنسی ( در حیوانات ) به این امر اشاره می کند . این مفهوم یادگیری توسط روان شناسی دانمارکی « نیس » ( 1970 ) مطرح شد .
2 ـ یادگیری جذب
رایج ترین نوع یادگیری است که عبارتست از : پیوستن به الگوهای مورد نظر به نحوی که بخاطر آوردن یا به کارگیری آنها به شرط جهت یادگیری ذهنی فراگیر به سوی « موضوع » نسبتاً آسان باشد .
3 ـ یادگیری انطباق :
این نوع یادگیری ، مستلزم تقسیم کردن طرح واره موجود به اجزاء و انتقال آن است تا موقعیت جدید با آن پیوند یابد . این یادگیری وقتی خوب درک می شود که فرد آن را واقعا درونی کند .

4 ـ یادگیری تبدیلی :
یادگیری تبدیلی عمیق و گسترده است و اغلب می توان آن را از لحاظ بدنی و معمولاً به صورت احساس آرامش یا تمدد اعصاب تجربه کرد .
یادگیری از دیدگاه وجودگرایان
درک پدیده یادگیری بستگی به ماهیت انسان و نیز تلقی وی از آن دارد . و پدیده ای است وجودی و تجربی در فلسفه یادگیری بر چند نکته می توان تاکید کرد .
1 ـ جلا کردن یادگیری از علوم اجتماعی و دفاع ازچشم انداز فلسفی متمایز با آن
2 ـ تردید در بسیاری از مفاهیم معرفی شده درباره یادگیری
3 ـ بررسی جنبه هایی از یادگیری که نسبت به آنها غفلت شده ، مانند مذهب و اخلاق
4 ـ تاکید بر ماهیت اجتماعی ، عملی و انفعالی یادگیری .
فرایند یادگیری از دیدگاه وجود گرایان
در بررسیهای سنتی درباره یادگیری دو نظریه برجسته مطرح می شود : خردگرایی و تجربه گرایی از نظر رفتارگرایان ، یادگیری هر تغییر کم و بیش دائمی در رفتار است که در نتیجه تجربه بدست آمده است رویکرد اسکیتر با عنوان « جعبه سیاه » توصیف شده است . از زمان پاولف پذیرفته شد به یادگیری با رفتار همبسته است .
دلایلی بسیاری بر طرد این رویکرد خام رفتار گرایانه وجود دارد ، مهمترین ناتوانی آن در درک ماهیت فردی است و این وجود داشتن در ارتباط با دیگران و درمشارکت به آنان معنی دارد .
نمودار فراگیری جاردیس فراتر رفته و نشان دهنده رویکردهای متفاوت به یادگیری و انواع آن از جمله یادگیری سطحی ـ یادگیری بدون بازاندیشی و یادگیری با بازاندیشی است . و تغییرات بنیادی را در نظریه خود بوجود آورد و یادگیری را فرایندی وجودی مطرح کرد . در این برداشت یادگیری ، ترکیبی از فرایندهایی است که در آن ، کل وجود فرد ، شامل جسم (بُعد ارثی ، بدنی و زیستی ) و ذهن ( دانش ، مهارتها ، نگرشها ، ارزشها ، عواطف ، باورهاو احساسات ) در موقعیتی اجتماعی قرار گرفته و تجربه ای را می سازد و در مرحله بعد به فرایندهای شناختی ، عاطفی ، یا عملی تبدیل شده و با نظام روان شناختی فرد یکپارچه می شود .
بنابراین این دیدگاه وجود گرایان ، نه تنها ذهن ، بلکه کل وجود فرد درفراین یادگیری درگیر می شود . و وجود گرایان بیشترمتوجه داده های درونی اند تا واقعیات تجربی و انسان بعنوان موجودی متفکر در نظر گرفته شده است .
نظریه های رفتاری
رفتارگرایی در نیمه در نیمه اول قرن بیستم به عنوان قدرتمند ترین رویکرد در روانشناسی ، یادگیری را تغییر در میزان و رفتار باشکل گیری رفتارها یا پاسخها معرفی کرد که با توجه به عوامل محیطی شکل می گیرد . رفتارگرایان ، پژوهش در یادگیری را به مطالعه رفتار آشکار و قابل مشاهده محدود می کنند .
پیش فرض های اساسی
دراین دیدگاه به دو فرض اساسی توجه شده که استفاده های زیادی برآن شده است ، اولین فرض فرض اینکه تقریبا تمام رفتارهای انسان یادگرفتنی است و دومین فرض اینکه ، درآزمون فرضیه هایی که به دقت تدوین شده اند ، توجه به غیبت ضرورت دارد . تاکید برغیبت و دقت موجب شده تا رفتار در آزمایشگاه بررسی شود ، رفتارهای ساده به جای رفتارهای پیچیده انتخاب شود و از حیواناتی مانند کبوتر وموش به عنوان آزمودنی استفاده شود .
نظریه پردازان یادگیری برعمل بیرونی رفتارتاکید می کنند ، و آن دسته از محرکهای محیطی را به کار می برند که به لحاظ آزمایشی قابل دخل و تصرف اند ، مانند پاداشهای مادی .
در نظریه های رفتاری این باور وجود دارد که محیط را باید چنان تنظیم کرد که یادگیرنده ، پاسخهای مناسب و نحوه پردازش این داده ها اصرار می ورزد که نقش محیط و یادگیرنده و اهداف یادگیری نیز تحت تاثیر نظریه پردازی و فرضیه های مورد نظر قرار می گیرد .
پیوندگرایی ثورنوایک
ادوارد ثورنوایک ( 1874 ـ 1949 ) اولین نظریه پردازی بود که زندگی حرفه ای خود را صرف مطالعه دقیق قوانین یادگیری کرد او به تعلیم و تربیت به ویژه یادگیری ، انتقال یادگیری ، تفاوتهای فردی و هوش علاقمند بود .
نظریه ثورندایک به پیوند گرایی شهرت دارد . در این نظریه ، یادگیری را مجموعه ای از پیوندها یا روابط محرک و پاسخ می داند که الگوی اصلی نظریه های محرک ـ پاسخ ( S – R ) است ، مبنای یادگیری عبارتست از تداعی بین تاثرات حسی و پاسخها . این نوع تداعی رابطه یا پیوند نامیده شد نظریه یادگیری چگونگی تحکیم یا تضعیف این پیوندها را تبیین می کند .

یادگیری از طریق کوشش و خطا ( روانشناسی یادگیری )
ثورندایک در آزمایش معروف خود ، گربه گرسنه ای را در قفسی گذاشت که در صورت استفاده صحیح از دستگیره ، می توانست در را باز کند و ظرف غذایی نیز بیرون از قفس قرار داد تا گربه را به بیرون آمدن از قفس ترغیب نماید .
سرانجام دیوان با کوشش و خطاهای بسیار ، یادگرفت پاسخ صحیح را تقریبا بی وقفه انجام دهد به این ترتیب ، دسترسی به هدف ، ابتدا به زمان بیشتری نیاز دارد و به تدریج در دفعات بعد ، مدت زمان دستیابی به هدف کوتاه می شود .
او با این آزمایشها به این نتیجه رسید که یادگیری به تدریج حاصل می شود یعنی یادگیری نتیجه تحکیم تدریجی به عقیده او همان پدیده های مکانیکی که در یادگیری حیوانها مشاهده شده است ، اصول یادگیری انسان را نیز مشخص می کند .
به اعتقاد او موجود زنده بین محرکهای مختلف و واکنشهای مربوط به آن ، اتصال و ارتباط هایی به وجود می آورد که جنبه تداعی دارد و این عقیده زیربنای پیدایش نظریه های محرک و پاسخ شد .
اصول یادگیری ژندایک ( روانشناسی یادگیری )
1 ـ قانون تمرین و اثر
قانون اثر : پیوند محرک و پاسخ براثر پیامدهای آن ، نیرومند یا تضعیف می شود . این قانون بستر مناسبی برای شناخت رویکرد رفتارگرایی است .
قانون تمرین : به نیرومند شدن پیوند محرک و پاسخ در نتیجه تمرین ( قانون استفاده ) وضعیف شدن پیوندها براثر متوقف شدن تمرین ( قانون عدم استفاده ) اشاره درد . این امر موجب خاموشی پاسخ ها نیز می شود .
2 ـ جابه جایی تداعی : هرگاه بتوانیم پاسخ بخصوصی را طی تغییراتی که در موقعیت محرک صورت می گیرد ، یکسان نگه داریم ، ممکن است این پاسخ در برابر محرک کاملا تازه ای نیز ظاهر شود .
3 ـ قانون آمادگی : یادگیرنده تحت چه شرایطی خشنود یا ناخشنود می شود .
موقعیت خشنودکننده : حیوان اغلب اعمالی انجام می دهد که آن وضع حفظ یا دوباره برقرار شود .
موقعیت آزار دهنده : حیوان اغلب اعمالی را انجام می دهد که به این وضع پایان دهد .
از نظر ثورندایک بعضی از موارد خشنود یا ناخشنود به شرح ذیل است :
1 ـ تکانه نیرومندی در موجود زنده بوجود آید که او را به هدف برساند و موجب خشنودی او شود .
2 ـ هرگاه اجرای عملی موجب خستگی یا اشباع اوشود وادار کردن او موجب ناخشنودی می شود .
3 ـ هرگاه زنجیره عقیم بماند یا مانعی در اجرای آن به وجود آید موجب ناخشنودی می شود .

ثبت نام دوره آموزشی روانشاسی یادگیری

برچسب ها : انتشار دهنده:
۷ روز هفته ۲۴ ساعته پاسخگوی شما هستیم.