مقاله روانشناسی تربیتی
مقدمه
واژه روانشناسی، ترجمه psychology است. این كلمه مشتق از دو كلمه یونانی و به معنای علم روح یا علم نفس است. روانشناسی یكی از اركان مهم تعلیم و تربیت است كه به مطالعه علمی رفتار و فرایندهای ذهنی میپردازد و روانشناسی تربیتی امروزه به عنوان تعلیم و تربیت تجربی و یا شاخهای از روانشناسی كاربردی شناخته شده است.در این مقاله به بررسی روانشناسی تربیتی می پردازیم.در ابتدا تعریفی کوتاه خواهیم داشت از روانشناسی تربیتی و پس از آن بصورت خلاصه به بررسی بزرگان روانشناسی تربیتی و اهداف و کاربردهای این رشته خواهیم پرداخت.
تعریف روانشناسی تربیتی
روانشناسی تربیتی، علمی است كه به ماهیت و چگونگی یادگیری، روشهای آموزشی، سنجش و ارزشیابی آموختههای یادگیرندگان میپردازد. میتوان بیان كرد این علم با بهكارگیری معلومات حاصل از موضوعات و میدانهای مورد مطالعه علوم دیگر، معلومات دیگری به وجود میآورد كه در زمینه آموزش و مسائل آموزشی مورد استفاده قرار گیرد.
روانشناسی تربیتی، هنر یا علم!؟
از آنجا كه روانشناسی تربیتی به آموزش و یادگیری در موقعیت تعلیم و تربیت اختصاص یافته است و علم و تمرین در آن نقش مهمی دارد، دانش مربوط به حوزههای علمی این رشته از نظریه و پژوهش ناشی از كار روانشناسان تربیتی و همچنین تجارب علمی معلمان استخراج شده است و بحثهای جدی در رابطه با این موضوع كه تا چه میزان آموزش بر پایه علم استوار است، در برابر این موضوع كه چه حد بر اساس هنر است، مطرح میگردد.
به عنوان یك علم، هدف روانشناسی تربیتی فراهم آوردن دانشهای پژوهشی است كه شما بتوانید به صورت مؤثر از آنها در كلاس استفاده نمایید. اما دانش ناشی از علم به تنهایی نمیتواند تمام موفقیتهایی را كه در تدریس با آن مواجه هستید را تضمین نماید و این جایی است كه تدریس، یك هنر در نظر گرفته میشود.[2]
پیشینه تاریخی روانشناسی تربیتی
آغاز روانشناسی تربیتی را باید بین سالهای 1880 و 1900 دانست. در این دو دهه است كه تحقیقات تجربی در مورد خصوصیات انسان و قدرتهای ذهنی او شروع گردید. این تحقیقات به سه دسته اندازهگیری، روانشناسی كودك و یادگیری تقسیم میشوند.شاخه روانشناسی تربیتی را چندین نفر از پیشگامان روانشناسی، قبل از شروع قرن بیستم بنیان نهادند. سه تن از این پیشگامان كه نقش بیشتری داشتند، عبارتند از:
الف. ویلیام جیمز در روانشناسی تربیتی
بعد از تدوین اولین درسنامه روانشناسی با عنوان "اصول روانشناسی" به ارائه چندین سخنرانی با موضوع گفتگو با معلمان پرداخت. جیمز، خاطرنشان ساخت كه روانشناسی آزمایشگاهی اغلب نمیتواند به ما بگوید كه چگونه بهطور اثربخش به كودكان آموزش دهیم. او بر اهمیت مشاهده تدریس و یادگیری در كلاسها به منظور بهبود آموزش تأكید داشت. یكی از توصیههای وی این بود كه معلمان برای كمك به رشد ذهنی كودكان باید درس را از نقطهای شروع كنند كه كمی فراتر از سطح دانش و فهم كودك باشد.
ب. جان دیویی در روانشناسی تربیتی
دومین پیشگام در شكلگیری روانشناسی تربیتی، جان دیویی است كه نقش بسزایی در كاربرد علمی روانشناسی داشت. دیویی، اولین آزمایشگاه روانشناسی تربیتی را در سال 1894 در دانشگاه شیكاكو در ایالات متحده امریكا راهاندازی كرد. نخستین ایده او این بود كه به كودك به عنوان یادگیرندهای فعال بنگریم، قبل از دیویی، اعتقاد بر این بود كه كودكان باید ساكت در صندلیهای خود بنشینند و منفعلانه و طوطیوار مطالب را یاد بگیرند. در حالی كه او معتقد بود كه كودكان از طریق عمل كردن به بهترین شكل یاد میگیرند.
ما مدیون این ایده او هستیم كه در آموزش باید كودك را به صورت كلی در نظر گرفت و بر انطباق او با محیط تأكید كرد. او اعتقاد داشت كه كودكان را نباید تنها با موضوعهای تحصیلی مورد آموزش قرار داد بلكه باید آنها یاد بگیرند كه چگونه فكر كنند و با دنیای بیرون از مدرسه انطباق یابند. بهویژه وی فكر میكرد كه كودكان باید یاد بگیرند كه چگونه مسائل را حل كنند.
دیویی، این ایده آزادمنشانه را زمانی مطرح كرد كه كیفیت آموزش تنها برای عده كمی از كودكان، بهویژه پسران خانوادههای مرفه، مطرح بود. وی یكی از روانشناسان و مربیان بانفوذ بود كه بر آموزش مناسب برای همه كودكان گروههای مختلف اجتماعی، اقتصادی و قومی اصرار داشت.
پ. ادوارد ثرندایك در روانشناسی تربیتی
سومین پیشگام این عرصه از علم كه میتوان او را آغازگر تأكید بر سنجش و اندازهگیری و ارتقای شالوده علمی یادگیرندگان دانست. ثرندایك، عنوان كرد كه یكی از مهمترین تكالیف مدرسه، پرورش مهارتهای استدلال كردن در كودكان است. او مطالعه علمی آموزش و یادگیری را بنیان نهاد. بهویژه این باور را تقویت كرد كه روانشناسی تربیتی باید بنیان علمی داشته و به شدت بر اندازهگیری مبتنی باشد.
روش او برای مطالعه یادگیری، هدایتكننده روانشناسی تربیتی در طول نیمه اول قرن بیستم بود. در روانشناسی امریكایی، رویكرد بی.اف.اسكینر كه بر اساس باورهای ثرندایك بنا نهاده شده بود، تأثیر شگرفی بر روانشناسی تربیتی در دهههای میانی قرن بیستم گذاشت. دیدگاه رفتاری او، دربرگیرنده تلاشهای وی برای تعیین دقیق بهترین شرایط یادگیری بود.
روانشناسی پرورشی یا تربیتی، یكی از درسهای باسابقه دانشگاههای ایران است. پیشینه تألیف كتاب درسی برای این درس در سطح دانشگاه به سال 1317 باز میگردد و نخستین مؤلف و بانی تدوین كتاب برای درس روانشناسی پرورشی در سطح دانشگاه، دكتر علیاكبر سیاسی استاد سابق دانشگاه تهران است.
اهداف روانشناسی تربیتی
روانشناسی تربیتی، بیشتر حاصل جمع دو علم روانشناسی و تربیت است. شناختی كه از روانشناسی به دست میآید در فعالیتهای كلاس درس و مدرسه مورد استفاده قرار میگیرد. این علم، یك علم پیچیده است و در دین، فلسفه و روانشناسی محض كه شامل مطالعات آزمایشگاهی روی حیوانات است، ریشه دارد. از آنچه ذكر شد، میتوان هدفهای ویژه روانشناسی تربیتی را به اختصار اینگونه بیان نمود:
الف. فراهم کردن اطلاعات و شناختهای عملی یا كاربردی
بینش در معنای کامل اصول روانشناسی تربیتی(شناخت، آگاهی و فهمیدن)، نه برای حفظ کردن یا بهخاطرسپردن، بلکه به عنوان ابزاری که در آموزش و پرورش موثر، مورد استفاده قرار میگیرد. شناخت جنبههای مختلف رشد و تكامل و اثرهای محیطی آن. آشنایی با مفاهیم فنی برای كسب توانایی شناخت ادبیات شغلی، به منظور برقراری ارتباط با همكاران و درك بهتر مسائل حرفهای در معلمی.
ب. مهارتها و توانشها
مهارت در انتخاب، ساختن و كاربرد وسایل و فنون خاص ارزشیابی درسی و رشدی محصلان. توانایی هماهنگ ساختن كوششهای مدرسه با اصول رشد و تكامل محصلان. توانایی برانگیختن محصلان به حداكثر تلاش در رسیدن به هدفهای مطلوب.
پ. ایجاد گرایشها، رغبتها و درك(ارجگذاری)
شناخت محصل به عنوان یك ارگانیزم در حال رشد و تكامل، شناختن و درك ارزش و مقام او و اعتقاد نامحدود به اینكه محصل میتواند، رشد كند. یك ذهن باز و انتقادی نسبت به روششناسی و درك نقش تحقیق در اصلاح آموزش و پرورش. رغبت فزاینده در روانشناسی یادگیرنده و كاربرد آن در كلاس. هدف غایی روانشناسی تربیتی عبارت است از، توانا ساختن معلم در كاربرد مفاهیم و اصول روانشناختی در اصلاح عمل آموزش و پرورش.
محتوای روانشناسی تربیتی
دانش روانشناسی تربیتی، دارای اهمیت اساسی در حل مسائل تدریس و تربیت است. این علم یك رشته علمی مشخصی است كه دارای نظریههای مخصوص به خود، روشهای پژوهش، مسائل و فنون خاص خویش است. این علم دارای پنج وظیفه اساسی است كه عبارتند از: انتخاب هدفهای تدریس و تربیت، شناخت ویژگیهای شاگرد، شناختن و بهكار بردن نظریههای مربوط به فرایند یادگیری و رشد، انتخاب و بهكارگیری روشهای تدریس و تربیت و ارزشیابی یادگیری و رشد شاگردان.
كاربرد روانشناسی تربیتی
روانشناسی تربیتی میتواند در شناخت تفاوتهای موجود میان یادگیرندهها به یاری ما بشتابد. از آنجا كه هر یادگیرنده، شخصی منحصر به فرد و یگانه است، آگاهی داشتن از تفاوتهای فردی یادگیرندگان برای آموزش اثربخش و كارآمد ضروری است. روانشناسی تربیتی در شناخت و درك فرایندهای یادگیری و ماهیت دانشها و مهارتهایی كه انتظار داریم یادگیرندگان كسب كنند، به ما كمك میكند. روانشناسی تربیتی میتواند در بخش آموختههای یادگیرندگان و روشهای تهیه ابزارهای سنجش كارآمد به ما كمك كند.
پژوهش در روانشناسی تربیتی
پژوهش در این رشته علمی روی فرایندهایی كه اطلاعات، مهارتها، ارزشها و نگرشها به وسیله آنها بین آموزگاران و دانشآموزان در كلاس انتقال مییابند و بر كاربردهای اصول روانشناسی در كاربستهای آموزشی تأكید دارد. این پژوهشها، به خط مشیهای آموزشی، برنامههای توسعه حرفهای و مواد آموزشی شكل میدهد.
تحقیق علمی، عینی، منظم و آزمونپذیر است. این ویژگیها احتمال اینكه تحقیق براساس باورها، عقاید و احساسات شخصی مبتنی باشد را كاهش میدهد. روش علمی، شامل مراحلی از قبیل مفهومسازی مساله، جمعآوری دادهها، استخراج نتایج و بازبینی پژوهش و نظریه میباشد.
روشهای پژوهش در روانشناسی پرورشی شامل دو دسته پژوهشهای كمی و كیفی میباشند. عمدهترین روشهای پژوهش كمی، روش همبستگی و روش آزمایشی هستند. از آنجا به این دو روش كمی میگویند كه در آنها به متغیرهای مورد مطالعه ارزش عددی داده میشود تا از لحاظ آماری تحلیلپذیر شوند، فلسفه زیربنای روشهای پژوهش كمی، اثباتگرایی است.
اما عمدهترین روشهای پژوهش كیفی از این قرارند: موردپژوهشی، بررسی میدانی، قومنگاری(مردمشناسی) و زمینهیابی. در پژوهشهای كیفی معمولا از فنون مشاهده، مصاحبه و بررسی خاطرات استفاده میگردد. اطلاعات بهدست آمده با این روشها، عمدتا جنبه كلامی دارند نه عددی. همچنین در این روشها، به جای تأكید بر نتایج یا فرآوردههای یك فعالیت، بیشتر فرآیندهای آن فعالیت مورد مطالعه قرار میگیرد، فلسفه زیربنای روشهای پژوهش كیفی، پساثباتگرایی است.
مراحل انجام پژوهش در روانشناسی پرورشی شامل طرح سؤال، بیان فرضیه، جمعآوری دادهها و تحلیل دادهها و وضع قوانین و نظریههاست. بنابراین هدف نهایی علم، كشف و وضع قوانین و نظریههای علمی است.
پس بهطور خلاصه میتوان موضوعات پایهها یا اركان اصلی روانشناسی تربیتی را در هفت محور زیر مورد توجه قرار داد:
• قوانین و عوامل مؤثر در فرایند یادگیری
• ویژگیهای یادگیرنده یا تربیتشونده
• موضوع یادگیری یا پیام متنی
• موقعیت یادگیری یا شرایط انتقال پیام
• روشهای تعلیم و تربیت
• ویژگیهای مربی
• ارزیابی و ارزشسنجی.
. نظریههای رفتاری در روانشناسی تربیتی
رفتارگرایی، دیدگاهی است که میگوید رفتار، باید به وسیلهی تجارب قابلمشاهده، تبیین شود نه به وسیلهی فرآیندهای ذهنی. از نظر رفتارگرایان، رفتار آن چیزی است که انجام میدهیم و مستقیما قابلمشاهده است و افکار، احساسات و انگیزهها، موضوعهای مناسبی برای علم مطالعه رفتار نیستند، زیرا آنها را نمیتوان مستقیما مشاهده کرد. نظریههای شرطیسازی کلاسیک، کوشش و خطا و شرطیسازی کنشگر، از دیدگاههای رفتاری هستند که این موضع را انتخاب کردهاند.
این نظریهها، یادگیری را ایجاد و تقویت رابطه و پیوند بین محرک و پاسخ در سیستم عصبی انسان میدانند. از نظر صاحبنظران این رویکرد، در فرآیند یادگیری، ابتدا "وضع یا حالتی" در یادگیرنده اثر میکند، سپس او را وادار به فعالیت مینماید و بین آن وضع یا حالت و پاسخ ارائهشده، ارتباط برقرار میشود و عمل یادگیری انجام میپذیرد.
الف. نظریه شرطیسازی کلاسیک در روانشناسی تربیتی
آنچه به نظریه شرطیسازی کلاسیک، پاسخگر، پاولفی یا بازتابی شهرت یافته، حاصل پژوهشهای دانشمند روسی ایوان پترویچ پاولف است که در آغاز قرن بیستم میلادی انجام گرفته است. کشف مهم پاولف، این بود که بازتابهای طبیعی یا نخستین جاندار را میتوان به کمک شرطیسازی، گسترش داد. بازتاب، به رابطهی سادهی بین یک پاسخ و محرکی که از طریق تأثیرگذاری بر یکی از اعضای حسی آن، پاسخ را تولید میکند، گفته میشود. طبق آزمایشهای پاولف، برای شرطیکردن حیوان آزمایشی(سگ)، مراحل زیر انجام میگیرد:
• محرکی مانند غذا، به حیوان ارائه میشود. این محرک، یک واکنش طبیعی و خودکار(ترشح بزاق) در ارگانیسم، ایجاد میکند. به محرکی که این واکنش طبیعی را ایجاد میکند، محرک غیرشرطی گفته میشود. واکنش طبیعی و خودکار ارگانیسم به محرک غیرشرطی، پاسخ غیرشرطی نام دارد.
• یک محرک خنثی مانند صدای زنگ قبل از محرک غیرشرطی، به ارگانیسم ارائه میشود. این محرک خنثی، پیش از شرطیشدن، هیچگونه پاسخی در ارگانیسم، ایجاد نمیکند.
• پس از چند بار همراه شدن محرک غیرشرطی(محرک طبیعی) با محرک خنثی که در آن همواره محرک خنثی پیش از محرک طبیعی میآید، محرک خنثی به تنهایی موجب ترشح بزاق میشود. حال گفته میشود که ارگانیسم، شرطی شده است. یعنی در حضور محرک خنثی(صدای زنگ)، که اکنون دیگر نیست و محرک شرطی نام دارد، با ترشح بزاق پاسخ میدهد. پاسخ ترشح بزاق حیوان به محرک شرطی را پاسخ شرطی مینامند.
ب. نظریه کوشش و خطا در روانشناسی تربیتی
یکی از نظریهپردازان رفتاری، ادوارد.لی ثرندایک است. او تحت تأثیر روانشناسی فیزیولوژیک قرار داشت و معتقد بود که مشخصترین یادگیری در انسانها و حیوانهای دیگر، یادگیری از راه کوشش و خطاست که وی بعدها آن را یادگیری از طریق "گزینش و پیوند" نامید. به بیان دیگر، عکسالعمل یا پاسخ موجود زنده در مقابل محرک، ناشی از برقراری ارتباطات عصبی در درون اوست، بهطوری که در طول یادگیری، بهتدریج پاسخهای نادرست کم میشود و به جای آن پاسخهای درست که موجود را به هدف میرساند، ظاهر میشود و در ادامهی کار به یادگیری منجر میگردد.
یادگیری در نظریهی ثرندایک به صورت گزینش یا انتخاب یک پاسخ، از میان مجموعهی پاسخهای موجود ارگانیسم و پیوند دادن آن پاسخ به موقعیت محرک، توصیف میشود. به همین سبب، به روش یادگیری ثرندایک، یادگیری از راه کوشش و خطا نام دادهاند.
ثرندایک، با نشان دادن اینکه محرکهایی که بعد از رفتار واقع میشوند، بر رفتارهای آینده تأثیر میگذارند، از پاولف فراتر رفت. او در تعدادی از آزمایشهایش، گربهها را در جعبههایی قرار داد که مجبور بودند برای به دست آوردن غذا فرار کنند. او مشاهده کرد که به مرور زمان، گربهها یاد گرفتند با تکرار کردن رفتارهایی که به گریختن منجر میشود و نه تکرار کردن رفتارهایی که بیتأثیر هستند، با سرعت بیشتری از این جعبهها خارج میشوند. او از این آزمایش و خطا سه قانون زیر را به دست آورد:
• قانون اثر: این قانون، اعلام میدارد اگر عملی تغییر خشنودکنندهای را در محیط به دنبال داشته باشد، احتمال اینکه آن عمل در موقعیتهای مشابه تکرار شود، افزایش خواهد یافت. اما اگر رفتاری تغییر ناخوشایندی را در محیط به دنبال داشته باشد، احتمال تکرار آن کاهش مییابد.
• قانون آمادگی: طبق این قانون، یادگیرنده باید از لحاظ رشد جسمی، عاطفی و ذهنی به اندازه کافی رشد کرده باشد تا بتواند مفهومهای مورد نظر را فرا بگیرد.
• قانون تمرین: براساس قانون تمرین، هر قدر محرکی را که پاسخ رضایتبخش به دنبال دارد، بیشتر تکرار کنیم، رابطهی بین محرک – پاسخ، پایدارتر خواهد بود.
ج. نظریه شرطیسازی کنشگر در روانشناسی تربیتی
یکی دیگر از رفتارگرایان به نام بی.اف اسکینر بود که نشان داد رفتارهای شرطی و بازتابی، فقط بخش کوچکی از رفتارهای آدمی است. کار اسکینر نیز همانند ثرندایک بر رابطهی بین رفتار و نتایج آن مبتنی است. او میگوید اگر نتایج رضایتبخشی به دنبال یک رفتار بیاید، آن رفتار امکان بروز بیشتری مییابد و اگر آن نتایج رضایتبخش نباشد، رفتار مربوط به آن بروز پیدا نمیکند. همین نتایج رضایتبخش و غیر رضایتبخش است که شرطیشدن عامل یا کنشگر، نامیده میشود. در آزمایشهای اسکینر، موشها و کبوترها در درون محفظههای معروف به جعبهی اسکینر در وضعیت کنترلشدهای قرار داده میشدند و دگرگونیهای رفتاری آنان که ناشی از تغییرات منظم در نتایج آن رفتارها بود، مورد مشاهده قرار میگرفت.
نام دیگر رفتار کنشگر، رفتار فعال است؛ زیرا برخلاف رفتار پاسخگر، ارگانیسم در انجام اینگونه رفتار، فعال است و بر روی محیط، عمل یا کنش میکند. از اینرو، اسکینر به آن نام کنشگر نهاده است. برخی از قوانین مهم نظریه شرطیسازی عامل، به شرح زیر میباشد:
• تقویت مثبت: هرگاه بعد از پاسخی، محرکی را وارد محیط کنیم و آن محرک، احتمال بروز پاسخ را افزایش دهد یا سبب بقای آن گردد، به چنین محرکی تقویتکننده مثبت میگویند.
• تعمیم و تمییز: تعمیم، عبارت است از گسترش پاسخ از محرکهای اولیه به محرکهای مشابه و فرایندی است که طی آن، پاسخ یادگرفتهشده در حضور محرکی خاص، در شرایط دیگر و در حضور محرکهای دیگر نیز از ارگانیسم بروز میکند. اما تمییز از تعمیم نامناسب جلوگیری میکند، یعنی به یادگیرنده کمک میکند تا بین یک محرک و محرکهای دیگر تمییز قایل شود و بداند که در مقابل چه محرکی باید پاسخی مقتضی ارائه دهد و در مقابل چه محرکی پاسخ ندهد.
• تقویت منفی: یعنی خارج کردن محرک از موقعیت، به منظور افزایش رفتار مطلوب که در این حالت، یک محرک آزاردهنده، از موقعیت خارج میگردد یا تقلیل داده میشود.
2. نظریههای شناختی در روانشناسی تربیتی
برای نظریهپردازان شناختی، یادگیری کسب و بازسازی ساختارهای شناختی است که از طریق آن، اطلاعات پردازش و در حافظه ذخیره میشوند. آنان بر این باورند که یادگیری، یک فرآیند درونی است که ممکن است به صورت تغییر فوری در رفتار آشکار، ظاهر نشود بلکه بهصورت تواناییهایی در فرد ایجاد و در حافظهی او ذخیره میشود و هر وقت که بخواهد، میتواند آن تواناییها را مورد استفاده قرار دهد.
نظریههای شناختی شامل نظریه گشتالت، آزوبل و بندورا است. صاحبنظران این رویکرد، یادگیری را ناشی از شناخت، ادراک و بصیرت میدانند. بدینصورت که آموختههای جدید فرد با ساختهای شناختی قبلی او تلفیق میگردد. چون یادگیری، یک جریان درونی و دائمی است و انسان همواره به جستجوی محیط زندگی خویش و کشف روابط بین پدیدهها میپردازد، پس ساخت شناختی خود را گسترش میدهد.
الف. نظریه یادگیری گشتالت در روانشناسی تربیتی
بنیانگذار روانشناسی گشتالت، دانشمند آلمانی ماکس ورتایمر است و منظور از گشتالت، شکل، انگاره یا طرح است. معنی گشتالت در این نظریه آن است که، کل از اجزای تشکیلدهندهی آن بیشتر است. یعنی کل، دارای خواص یا ویژگیهایی است که در اجزای تشکیلدهندهی آن یافت نمیشود و از خیلی جهات، تعیینکنندهی خصوصیات اجزاء است.
یادگیری در این رویکرد، عبارت است از بینش حاصل از درک موقعیت یادگیری به عنوان یک کل یکپارچه و آن هم از طریق کشف روابط میان اجزای تشکیلدهندهی موقعیت یادگیری حاصل میشود.
براساس نظریه ولفگانگ کهلر، یکی دیگر از نظریهپردازان گشتالتی، یادگیری زمانی به بینش میرسد که بتواند از راه درک روابط میان اجزای موقعیت یادگیری به صورت یک کل سازمانیافته، به تمامیت آن موقعیت پیببرد.
طبق این نظریه، چگونگی ادراک ما از پدیدهها مبتنی بر چندین قانون یا اصل، به نام قوانین سازمان ادراکی است. این قوانین، تواناییهایی ذاتی در انسان هستند که از طریق آنها فرد، پدیدههای ادراکی را سازمان میدهد. مهمترین قوانین سازمان ادراکی عبارتند از:
• قانون بستن یا تکمیل: با قانون تکمیل، واحدها و شکلهای غیرکامل به صورت واحدهای کامل، درک میشوند. تا زمانی که فرد با مسالهای درگیر است، درک او از موقعیت کامل نیست اما هنگامی که مساله حل شد، قسمت ناقص به صورت کامل درآمده و فرد به هدف خود میرسد.
• قانون شباهت: بنا به قانون شباهت، مطالب مشابه یا همگون از مطالب نامشابه بهتر ادراک شده و با هم به صورت اجزاء مرتبط و یکپارچه درمیآیند.
• قانون مجاورت: طبق این قانون، پدیدهها و اموری که نزدیک به هم قرار دارند، بهتر درک و آسانتر آموخته میشوند.
• قانون ادامهی خوب: با قانون ادامهی خوب یا جهت مشترک، سازمان ادراکی به نحوی تشکیل میشود که یک پارهخط مستقیم به صورت خط مستقیم و یک پارهدایره به صورت دایره ادامه مییابد.
• قانون سادگی: طبق قانون سادگی یا سهولت، ما پدیدهها را به صورت سادهشده، درک میکنیم.
• قانون شکل و زمینه: طبق این قانون، خواص پدیدههای گشتالتی این است که در زمینهای که یافت میشوند، بهطور مشخص و برجسته جلوه میکنند. شکل در هر زمینهای، همان گشتالت است، یعنی چیزی که درک میشود و زمینه عبارت است از صحنهای که شکل در آن، ظاهر میگردد.
ب. نظریه یادگیری معنیدار کلامی در روانشناسی تربیتی
واضع این نظریه، دیوید آزوبل روانشناس آمریکایی است. در این نظریه، ساخت شناختی عبارت است از مجموعهای از اطلاعات، مفاهیم، اصول و تعمیمهای سازمانیافتهای که فرد قبلا در یکی از رشتههای دانش، آموخته است. معنی نیز در اینجا، نقش مهمی دارد که به وجود نوعی قرینه یا معادل ذهنی برای یادگیریها در ساخت شناختی یادگیرنده، وابسته است.
یک مطلب هنگامی معنادار است که قابل ارتباط دادن با مطالبی باشد که از پیش در ساخت شناختی یادگیرنده وجود دارد. به همین قیاس، یادگیری معنیدار از راه ایجاد ارتباط بین مطالب تازه و مطالب قبلا آموختهشده، به وجود میآید. هنگام یادگیری مطلب تازه به صورت معنیدار، آن مطلب جذب ساخت شناختی یادگیرنده میشود، این جذب شدن مطالب در ساخت شناختی شمول نام دارد.
در روش آموزشی آزوبل، پیشسازماندهندهها، نقش اصلی را بر عهده دارند. پیشسازماندهنده، مجموعهای از مفاهیم مربوط به مطلب یادگیری است و هدف آن در جلب توجه یادگیرنده به مفاهیم عمدهی مطلب مورد یادگیری است. روابط میان مطالب را برجسته میسازد و مطالب جدید را به آنچه قبلا کسبشده، ربط میدهد.
ج. نظریه اجتماعی – شناختی در روانشناسی تربیتی
بنیانگذار این نظریه، آلبرت بندورا، روانشناس کانادایی است. او میگوید عوامل شخصی(نظیر باورها، انتظارات و نگرشها)، رویدادهای محیطی(فیزیکی و اجتماعی) و رفتارهای(عملی و کلامی) فرد با یکدیگر تأثیر متقابل دارند و هیچ یک از این سه جزء را نمیتوان جدا از یکدیگر به عنوان تعیینکننده رفتار انسان به حساب آورد. وی این تعامل سهجانبه را تعیینگری متقابل نامیده است. یعنی رویدادهای محیطی بر رفتار تأثیر میگذارد، رفتار محیط را تحت تأثیر قرار میدهد و عوامل شخصی بر رفتار اثر میگذارد و برعکس.
در این نظریه، گفته شده است که یادگیرنده از طریق مشاهده رفتار دیگران به یادگیری میپردازد. وقتی یادگیرنده، رفتار شخص دیگری را مشاهده میکند که آن شخص برای انجام آن رفتار، پاداش یا تقویت دریافت مینماید؛ آن رفتار توسط فرد مشاهدهکننده، آموخته میشود. به این نوع تقویت، تقویت جانشینی میگویند. بندورا، یادگیری از راه مشاهده را در چهار فرآیند زیر، اینگونه آورده است:
• فرآیندهای توجه: پیش از اینکه چیزی از یک الگو یا سرمشق آموخته شود، آن الگو باید مورد توجه قرار گیرد و صرفا چیزی که مورد مشاهده و توجه قرار میگیرد، آموخته میشود.
• فرآیند بهیادسپاری: برای اینکه اطلاعات به دست آمده از راه مشاهده، مفید واقع شود، باید حفظ گردند. به اعتقاد بندورا در فرایند بهیادسپاری، اطلاعات بهطور نمادی و به دو صورت تجسمی و کلامی ذخیره میشوند. نمادهایی که به صورت تجسمی یا تصوری ذخیره میشوند، تصاویر ذخیرهشدهی واقعی از تجارب الگوبرداریشده هستند که مدتها پس از یادگیری مشاهدهای قابل بازیابیاند و میتوان مطابق آن عمل کرد.
• فرآیند بازآفرینی(تولید رفتاری): فرایند تولید رفتاری، تعیین میکند که آنچه یاد گرفته شده است، تا چه میزان به عملکرد تبدیل میشوند.
• فرآیند انگیزشی: در نظریه بندورا، تقویت دو نقش عمده ایفا میکند. یکی اینکه، انتظاری در مشاهدهکنندگان ایجاد میکند مبنی بر اینکه اگر مانند الگویی که برای فعالیتهای معینی تقویت شده است، عمل نمایند، تقویت خواهند شد. دوم اینکه، نقش یک مشوق را برای تبدیل یادگیری به عملکرد ایفا میکند
مقاله روانشناسی تربیتی که مطالعه نمودید در واحد تحقیق وتوسعه مرکز آموزش مجازی پارس تهیه و تدین گردیده است.